شاعر: منصور میرشکاک


رو سوی خیمه‌ها، بهاری تلخ
جاده‌‎ای سرنگون، سواری تلخ

تن‌اش از دست‌ها جدا برخاست
داشت با تشنگان قراری تلخ

لاله‌ها خون چکان، رها در باد
می‌وزیدند در غباری تلخ

موج گرداب مرگ، از همه سمت
نیزه‌ها در سکوت واری تلخ

کودکان تشنه کام پژمردند
سوخته ابر سوگواری تلخ

پور حیدر مه بنی هاشم
چون قیامت به اقتداری تلخ

بسته طوفان به نعل اسب جنون
جاده در دیده انتظاری تلخ

مشک آبی که از فرات آورد
بن دندان گرفت کاری تلخ
 

در افق، آفتاب شیون کرد
و زمین گشت بر مداری تلخ

نبض جاده پر از هیاهو بود
تب اندوه مرگباری تلخ

قامتش را به تیغ و دشنه زدند
آی آدم! چه افتخاری تلخ!؟

تیر در چشم و نیزه در پهلو
مرگ هم گریه کرد، آری، تلخ

ماه از آسمان به خاک افتاد
جاده‌ای سرنگون، سواری تلخ

شد نصیب حسین(ع) بعد از او
تیرباران روزگاری تلخ